وطـــــــــــن

                                     اولماسا مهر وطن اولماز هچ ایمان  وطنیم

یاز گلر چول چمنینده نه گوزل گوللر آچار        آب زمزم کیمی جوشقون بولاغیندان سو آخار

یاشیل الوان گیینرداغ دوشونه لاله تاخار             بزنر  نازلی  گلینلر  چمنه  نازلی   باخار

                                  هر طرفدن باخیسان گولدی گولیستان وطنیم

باغلارین باغچالارین بولبوله شیدا اوچاقی          کهلیکین اویناغی داغین دلی  جیران  قاچاقی

اتگین قرمزی گول لاله و نسرین اوجاقی           داغ دره ، باش باشا چاتمش اوجی یوخدور بوجاقی

                                   خوشدی وصفینده یازام روضه ی رضوان وطنیم

قار گئدر، داغ گویرر، محشر اولار دّره حصار        گول آچار بولبول اوخور لاله گولر صبح بهار

هوادان شِه نماَلرْ ژاله یووار گرد و غبار              داغدا جیران دولنرکن  ائزونه  سوگی  تاپار

                                          یایلار داغ  داشیوا  لاله  و  ریحان  وطنیم

سورولر داغدا گزنده گوزولار هی ملشر              چشمه باشیندا چوبان لار یغشاندا گوله شر

آخشام اوستی سورولر ایولره بیر بیر بولوشر       گوزی تاپجاق آناسین اممگه آغزی بَلهَ شر

                                       چوخ تماشالیدی بو منظره باخسان وطنیم

گوز گورنده اَریشر حیرته قالخار هوسین           آبشار دان توکولن سو سپیلر اَسسه اَسین

نجه زندان دا قالار بولبولون آچسان قفسین           چرپنب شهپر آچار چاق ایلینده نفسین

                                        چیخادار عشق صنم  عقلینی  باشدان  وطنیم

یاز گلنده باخاسان گورملی اورین  داغینا          تا گوز ایشلر سه چیچک دوزموش اوداغ صول صاغینا

....

....

....

شاعر :عباس حاجی زاده خویی

دریاب مرا ، دریا

ای بر سر بالینم ، افسانه سرا دریا

افسانه ی عمری تو ، باری به سر آ دریا

 

ای اشک شبانگاهت ، آیینه ی  صد اندوه

ای ناله ی شبگیرت ، آهنگ عزا دریا

 

با کوکبه ی خورشید ، در پای تو می میرم

بردار به بالینم ، دستی به دعا دریا

 

امواج تو نعشم را ، افکنده در این ساحل

دریاب مرا دریا ، دریاب مرا دریا!

 

زان گمشدگان آخر ، با من سخنی سر کن

تا همچو شفق بارم ، خون از مژه ها دریا

 

چون من همه آشوبی ، در فتنه ی این طوفان

ای هستی ما یکسر ، آشوب و بلا دریا

 

با زمزمه ی باران ، در پیش تو می گریم

چون چنگ هزارآوا ، پرشور و نوا دریا

 

تنهایی و تاریکی ، آغاز کدورت هاست

خوش ، وقت سحر خیزان ، وان صبح و صفا دریا

 

بردار و ببر دریا ، این پیکر بی جان را

در سینه ی گردابی ، بسپار و بیا دریا!

 

تو مادر بی خوابی ، من کودک بی آرام

لالایی خود سر کن ، از بهر خدا ، دریا

 

دور از خس و خاکم کن ، موجی زن و پاکم کن

وین قصه مگو با کس ، کی بود وکجا دریا.

 

 

                                                                                       فریدون مشیری

ترانه ی کوچک

 

تو کجایی؟

در گستره بی مرز این جهان

تو کجایی؟

من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام:

کنار تو.

تو کجایی؟

در گستره ی ناپاک این جهان

تو کجایی؟

من در پاک ترین مقام جهان ایستاده ام :

بر سبزه شور این رود بزرگ که می سراید

برای تو.

                                                                                                          احمد شاملو

پروردگارا

 

در خانه فقیرانه خود  

من چیزی دارم  

که تو

در عرش کبریایی خود نداری

 که من

چون تویی دارم

تو چون خودی نداری

 

مترسک

 

در انزوای شالیزاران دور غربت

در های و هوی کلاغ های حسرت

وقتی که طاعون تنهایی به تاراج می برد خوشه های اشک را

مترسکی تنها

که به تاراج بادها رفته است

با پیراهنی پاره پاره  و آونگان

در تلاطم بادها

هنوز به راه تو دست تکان می دهد...!

I never play anybody's game, and I make my own rules

(shree rajneesh) 

 

بنوش ای برف! گلگون شو، برافروز

که این خون، خون ما بی خانمانهاست

که این خون، خون گرگان گرسنه ست

که این خون ، خون فرزاندان صحراست

در این سرما ، گرسنه ، زخم خرده

دویم آسیمه سر بر برف چون باد

ولیکن عزت آزادگی را نگهبانیم، آزادیم ، آزاد

م.امید

 

 

خوش بین باش اما خوش بین دیر باور

(ساموئل اسمایلز)

                   

عشق تنها مرضی است که بیمار از آن لذت می برد.

(افلاطون)

سلام

بالاخره سال 88 هم رختشو بسته و می خواد بره.

می پرسی کجا؟

خب می خواد بره  تا که جزئی از گذشته زندگی ما بشه.

چه خوب که کوله بار بدی ها و کدورت ها و دشمنی ها و ناراحتی ها رو بذاریم رو دوش سال 88 تا زحمت ایناروهم بکشه و با خودش ببره.

زندگی خیلی کوتاه تر از اینه که با کدورت و ناراحتی و نفرت زندگی کرد.

ببخشین هدف من نصیحت نیست،اصلا در حدش نیستم.فقط یه گفتگو دوستانست.

بیایین تو سال جدید سعی کنیم خوبی کردنو یاد بگیریم ، دوست داشتنو یاد بگیریم ، انفاق کردنو یاد بگیریم. یاد بگیریم که وقتی از کنار فقیری رد می شیم دلمون به لرزه بیوفته.

فقیر؟

 

آره فقیر.همون فقیری که نون شبشو نداره ،خونه نداره ،...

چند روز پیش رفتم جایی ، یه خونواده با 3 تا بچه تو یه خونه 40 متری که دیواراش فقط بلوک سیمانی بود(که نمی شد گفت خونه) زندگی می کردن. نه برقی، نه گازی ، نه آبی.

چرا باید اینطوری باشه؟

میدونم جوابش سخته.(جوابش عواقب داره)

به قوله «هیچکس» رپ خون مورد علاقم که میگه

« من ، تو، اون بودیم از یه قطره-حالا ببین فاصله ما چقدره-دلیل چرخش زمین نیست جاذبه-اونیکه زمینو می چرخونه جالبه»

بعضیا میگن از زمان حضرت آدم و حوا  فقیرو ارباب بوده ،تا حالا هم هست و خواهد بود و نمیشه کاری کرد.

بعضیا هم میگن تعدادشون زیاده ما که کاری نمی تونیم بکنیم.

به نظر من این عقاید اشتباهه.

چرا باید بچه ای به جای درس و مدرسه بره تو خیابون دستفروشی کنه؟

چرا باید پدری پیشه بچش شرمنده باشه؟

چرا باید یکی تو کاخ زندگی کنه و یکی هم جز آسمون سقفی بالا سرش نباشه؟

چرا باید یکی مرغ بریون سرو کنه یکی نون خالی هم نصیبش نشه؟

اوضاع حادتر از این حرفاست. نخند.

اون دنیا ما هم باید جواب پس بدیم.

اونایی که خون مردمو مسه خون آشاما میمکن باید جواب بس بدن.

هدف از این حرفا این بود که کمک به هم نوع رو هیچوقت فراموش نکنیم.

این ما ایم که باید با انفاق و صدقه فقرو ریشه کن کنیم.

باید این باورو داشته باشیم که اگه همه دست به دست هم بدیم میتونیم این کارو بکنیم.

به امید این که ساله خوبی داشته باشین.

به امید این که کسی به خاطره فقر از تحصیل محروم نشه.

به امید این که مریضی به خاطره فقر گوشه بیمارستان جونشو از دست نده.

به امید این که هیچ پدر و مادری پیش بچش شرمنده نشه.

به امید موفقیت همه دانشجویای این مرزو بوم.

به امید آزادی.

  

 

احسان حسامی

دانشجوی گفتاردرمانی

ورودی ۸۷

زینت انسان سه چیز است : علم ، محبت ، آزادی.

«افلاطون»

 

انفاق

از عایشه نقل شده است که روزی گوسفندی را ذبح کردیم و پیامبر(ص) تمام قسمت های آن گوسفند را به دیگران انفاق کرد. و تنها کتفی از گوسفند باقی ماند.

من به پیامبر عرض کردم : یا رسول الله (ص) از گوسفند تنها کتفی از آن باقی مانده است.

رسول اله (ص) فرمودند : هر آنچه انفاق کردیم باقی است به غیر از این کتف.

 

- بزرگترین اندوخته انسان انفاق و دستگیری از مستمندان است.

حکایت از خود گذشتگی

در روزگاری که بستنی با شکلات به گرانی امروز نبود، پسر 10 ساله ای وارد بستنی فروشی هتلی شد و پشت میز نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن سراغش رفا.

-   پسر پرسید: بستنی با شکلات چند است؟

-   خدمتکار گفت:  50 سنت.

پسر کوچک دستش را در جیبش کرد ، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد.بعد پرسید:

-   بستنی خالی چند است؟

خدمتکار با توجه به اینکه تمام میزها پر شده بودو عده ای بیرون بسنتی فروشی منتظر خالی شدن میز ایستاده بودند، با بی حوصلگی گفت:

-  35 سنت

- پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت:

- لطفا برای من یک بستنی بیاورید.

خدمتکار یک بسنتی آورد و صورت حساب را روی میز گذاشت و رفت. پسر بستنی را تمام کرد ،صورت حساب را برداشت و پولش رل به صندوق دار پرداخت کردو رفت. هنگامی که خدمتکار برای تمییز کردن میز رفت ، گریه اش گرفت. پسر بچه روی میز در کنار بشقاب خالی ،15 سنت برای او انعام گذاشته بود.

یعنی او با پول هایش می توانست بسنتی با شکلات بخورد اما چون پولی برای انعام دادن برایش باقی نمی ماند، این کار را نکرده بود و بسنتی خالی خورده بود.

 

نتیجه اخلاقی:

عجول بودن در برخوردها بسیاری از مواقع سبب پشیمانی می شود.پس آرام باشیم و عجولانه برخورد نکنیم. در رفتارهای خود آرامش را پیشه کنیم و با متانت برخورد کنیم. تا هنگام مواجه شدن با برخوردی مناسب از رفتار زشت و نا مناسب خود شرمگین نشویم.  

انقلاب تا انقلاب

اون روزایی که پدرا و پدربزرگامون انقلاب می کردن به فکر این نبودن که یه روزی می رسه مثل روز امتحان انقلاب که بچه ها و نوه هاشون یه کتاب 300 صفحه ای رو تو یه نصف روز می خوندن و فرداش باید می نشستن سر یه جلسه که هرچی کنکور و هرچی آزمون دیگه اس پیشش لنگ میندازه (البته نا گفته نمونه که با احتساب شب تا صبح وقت این امتحان الهی بیشتر هم شد) وقتی یه کم در مورد این موضوع فکر کنیم به این نتیجه می رسیم که هدف از انقلاب چه بود؟!

اینجا، دو حرف می تونیم براش در نظر بگیریم که البته بسته به جوامع مختلف (دانشکده و دانشگاه های مختلف) و همچنین رهبران انقلاب (استادان انقلاب) متفاوت و متغیر هستند.در کل هر انقلاب دارای اهداف و ارزش هایی است که این اهداف و ارزش ها در راستای جلب رضایت توده های شرکا کننده در انقلاب (دانشجویانی که این درس را برداشته اند) می باشد. در واقع می توان گفت همان ایدیولوژی انقلاب است.

در ادامه بحث به بررسی اهداف انقلاب که ذکر شد می پردازیم:اولین هدفی که انقلاب می تواند در پی آن باشد جلب رضایت توده هاست(یعنی پاس شدن امتحان با نمره خوب) که این حرف معمولا در جوامع دموکراتیک(دانشکده و دانشگاه هایی غیر از توانبخشی ) امکان پذیر است و هدف دیگری که رهبران انقلاب می توانند در پس پرده به دنبال آن باشند تغییر شرایط و اوضاع ظاهرا به نفع توده ها(مثل نمره اضافه به برخی گروه های ارایه دهنده کنفرانس درس انقلاب) و در عمل تقویت و تثبیت حکومت خود و به دنبال آن برقراری یک حکومت کاملا دیکتاتوری می باشد و در پی آن دستیابی به اهدافی مثل نشان دادن قدرت خویش (عدم حذف فصل هایی از کتاب به درخواست دانشجویان) سرکوب توده ها(امتحان سخت و به دنبال آن نمرات افتضاح دانشجویان)و... می باشد.هرچند توده ها در پی شورشی خرد بر آمده (تقلب در امتحان)ولی این نیز با کمک نیروهای مسلح(آموزس دانشکده)سرکوب شد.

محمود کارگر

 ورودی ۸۷

ای ستاره ها که از جهان دور      چشمتان به چشم بی فروغ ماست     

نامی از زمین و از بشر شنیده اید     در میان آبی زلال آسمان     موج دود و خون آتشی ندیده اید

این غبارمحنتی که در دل فضاست  

این دیاروحشتی که در فضا رهاست  

این سرای ظلمتی که آشیان ماست  

 در پی بی پناهی شماست        گوشتان اگر به ناله ی من آشناست

از سفینه ای که می رود به سوی ماه  

    از مسافری که می رسد ز گرد راه   

  از زمین فتنه گر حذر کنید 

  پای این بشر اگر به آسمان رسد      روزگارتان چون روزگار ما سیاهست

ای ستاره ها باورت نمی شود     در میان باغ بی ترانه زمین    

  ساقه های سبز آشتی شکسته است     

لاله های سرخ درستی شکسته است

غنچه های نورس امید      لب به خنده وانکرده مرده است

ای ستاره ها باورت نمی شود    آن سپیده دم که با صفا و ناز      در فضای بی کرانه می دمید  

دیگر از زمین رمیده است       این سپیده ها سپیده نیست       رنگ چهره زمین پریده است

ای ستاره ها ای ستاره غریب      از بشر مگوی و از زمین مپرس      

 زیر نعره گلوله های آتشین     از صفای گونه های آتشین مپرس       زیر سیلی شکنجه های دردناک

از زوال چهره های نازنین مپرس      پیش چشم کودکان بی پناه       از نگاه مادران شرمگین مپرس

ای ستاره ها ای ستاره غریب       ما اگر زخاطره خدا نرفته ایم

پس چرا به داد ما نمی رسد       ما صدای گریمان به آسمان رسید

 

از خدا چرا صدا نمی رسد!

 

 

 

 

گفتاردرمانی ار دیدگاهی دیگر

از وقتی که رشته گفتاردرمانی رو به عنوان یه رشته دانشگاهی و به عنوان یه شغل که در آینده به اون می رسم انتخاب کردم یه حس غریب بهم دست داده که هرچه بیشتر توی این ورطه وهم آلود فرو می روم این حس رو بیشتر از پیش لمس می کنم.

بچه های دیگه با رشته ی مختلف، خودشون رو واسه اینکه یه وجهه خوب بین بقیه داشته باشن می گیرن ولی این چیزی رو که من به عنوان یه دانشجوی گفتاردرمانی و یه عنوان یه عضو از این خونواده بزرگ می نویسم حداقلش اینکه واسه خودم صادق هست،خلاصه نمی دونم چه حسیه ولی هرچی هست خیلی حس گنگ و شیرینی هست یه حسی شبیه به حس نعشگی   وقتی که تا آخر تریاکو زدی و خلاصه به آرامش ناشی از اون رسیدی، گفتاردرمانی هم واسه من همین جوری شده اولش مثل تریاک می گی بذار امتحان کنم ببینم چیه البته یه اطلاع قبلی نسبت بهش داری که می گن آدمو معتاد می کنه،بلای خانمان سوز هست و ... ولی وقتی که اولین بار مواد رو می زنی می بینی که خیلی هم بد نیست انگار که آدم داره پرواز می کنه، نمی دونی کجایی و کی هستی ولی خودش شیرینی خاصی داره.دیگه کم کم تفنن رو کنار میذاری واسه حال کردن ازش استفاده می کنی تا اینکه یهو بی خبر از همه جا می بینی که دیگه همه چیز تموم شده و شدی یه معتاد خفن که به زور هم نمی شه تورو از پای بافورو منقل بلند کرد ولی حالش به همون اعتیادشه.

گفتاردرمانی هم همین جوره اولش که از بیرون بهش نگاه می کنی فکر می کنی که آخر این چه رشته ای هست؟ یه سوال  دارم آیا تا به حال کسی از دید یه معتاد به تریاک نگاه کرده و آیا کسی این مواد افیونی خانمانسوز رو از این زاویه مورد بررسی قرار داده؟

بگذریم،خلاصه این جوری هست که اولش واسه امتحان کردن هم که شده یه کم در مورد این رشته اطلاعات کسب می کنی و بعدش یواش یواش می آی داخل و می بینی اونقد را هم که می گن بد نیست (تازه کجاشو دیدی)

بعد که یکی دو ترم گذشت و وارد اون بحث های داغ نظریه های مربوط به زبان و تفکر و ... شدی یه احساس سرخوشی خاصی بهت دست می ده گاهی اوقات آدم فکر می کنه که نشسته پای درس و بحث های ملاصدرای شیرازی و میرداماد و...

تو کلاس که نشستی اون بحث هایی که بین هم کلاسی ها پیش می آد و اون نظریه های جدیدی که هر کسی واسه خودش می ده و آخر کلاس متوجه می شی که چندتا از نظریه های مشهور مثل نظریات لوریا،ویگوتسکی،چامسکی و... زیر سوال برده می شه خودش یه شور و هیجان خاص داره.

 از همه این ها که بگذریم تازه وارد واحدهای تخصصصی می شیم که هم سخته و هم شیرین درست مثل میگساریه که پیک اول رو که می زنی یه سر درد عجسب بهت دست می ده ولی پیک بعد رو که بزنی«تشویش خمار آخر» می شه و همه چیز یه جور قشنگ می شه ،سرخوش و سرمست و رها از دنیای پوچی ها و ناخوشی های گذرا ،همچون ابر سبک بال در مسیر سبز بودن و هستی و هستی بخشی(توانبخشی) با گام هایی سرشار از زندگانی و امید به زندگی ،استوار و هموار گام برمی داری و فارغ از ناملایمات روزگار(پزشک سالاری) با قامتی راست،سری بالا و چشم اندازی در افق به سوی روشنی های فردا و اندیشه های نو و به سوی آبی بی کران آسمان،آنجا که سحرگاهانش با نور طلایی آفتاب تلاقی آسمان و زمین رو می سازد  و شامگاهانش نیز،گام هایی نرم اما مطمئن برمی داری آری اینک تو این مسافر شب های سرد به امید روشنایی و طلوع فجر،به امید صداقت آسمان و خورشیدی گرم دستان مهربانت را به ما بسپار ،اندیشه ات اندیشه ما، گام هایت جا پای گام های ما، سبک و سیاقت در صف یاران و همتایان ما،قلبت در تسخیر قلب ما، تپشش برای ما و تپیدن قلب ما برای تک تک اعضای تو،اگر همت کنی من و تو و دیگران ماییم و اتحاد و انسجام ما،راه پیشرفت ماست.

و به امید پیشرفت رشته ی گفتاردرمانی با گام هایی استوار همچون دماوند...

نکته:استفاده از اصطلاحات تریاک و شراب فقط برای توضیحات بیشتر و نتیجه گیری از مقایسه آنها بود،در ضمن مضرات این مواد مشهود و آشکار است.لطفا فقط معتاد و مست رشته خود شوید.

 با تشکر

 

محمود  کارگر

 دانشجوی رشته گفتاردرمانی

ورودی 87